تقديم به مسافر پرهام
زمستان گذشته گلها شكفته اند و زمان نغمه سرايي فرا رسيده بيرون بيا و بگذار صداي تو را بشنوم و صورت زيباي تو را ببينم
تو را به خاطر كساني كه نميشناختمت دوستت دارم تو را به جاي همه روزگاراني كه نميزيسته ام دوستت ميدارم
تو را به خاطر دوست داشتن دوست ميدارم تو را به خاطر كساني كه دوستت دارند دوست ميدارم
پس به نام زندگي مگو هرگز
تو تخم گلي هستي كه حتي در سپيده برف هم گل ميدهي