هیچ چیز نزد خداوند ـ عزّوجلّ ـ، منفورتر ازبخل و بدخویی نیست که این یک، همان گونه که سرکه عسل را تباه می کند، ایمان را تباه می کند . [رسول خدا صلی الله علیه و آله]

...کاش عاشق می شدم اما
نویسنده :  پرنیاجان
در گلستان هنگام خزان * رهگذر بود یکی تازه جوان
صورتش زیبا قامت موزون  * چهره اش غم زده از سوز درون
دیدگان دوخته بر جنگل وکوه  * دلش افسرده ز فرط اندوه
با چمن درد ودل آغاز نمود  *  این چنین لب به سخن باز نمود
گفت آن دلبر بی مهر و وفا  *  دوش می گفت به جمع رفقا
در فلان جشن به دامان چمن  *  هر که خواهد که برقصد با من
از برایم شد گر از سنگ دل  *  کند آماده گلی سرخ و قشنگ
چه کنم من؟ در این دشت و دمن  *  گلی سرخ نبود وای به من
  در همان جا به یر شاخه بید  *  بلبلی حرف جوانی را بشنید
دید بیچاره گرفتار غم است  *  سخت افسرده زرنج واسم است
گفت باید دل او شاد کنم  *  روحش از بند غم آزاد کنم
رفت تا بادیه ها پیماید  *  گل سرخی به کف آرد شاید
جستجو کرد فراوان و چه سرد  *  که گل سرخ در آن فصل نبود
هیچ گل در همه گلزار ندید  *  جز یکی گلبن گلبرگ سپید
گفت ای مونس جان یار قشنگ* گل سرخی ز تو خواهم خون رنگ
هر چه بایت کنم تسلیمت   *  بهترین نغمه کنم تقدیمت
گفت ای راحت دل ای بلبل  *  آنچنانی که تو می خواهی گل
قیمتش سخت گران خواهد بود  *  راستش قیمت جان خواهد بود
بلبلک کامده بود آن همه راه  *  بود از محنت عاشق آگاه
گفت برخیز که جان خواهم داد  *  شرف عشق نشان خواهم داد
گفت گل سینه به خارم بفشار  *  تا شود در دل پر خون تو خار
از دلت خون چو بر این برگ چکید * گل سرخی شود این برگ سپید
سرخ مانند شقایق گردد  *  لاله گون چون دل شقایق گردد
تا سحر نیز در این شام دراز  *  نغمه ای ساز کن از آن آواز
شب هوا خوش همه جا مهتاب است * این چنین آب و هوا نایاب است
بلبلک سینه خود کرد سپر  *  رفت سر مست در آغوش خطر
خار آن گل همه تیز و خون ریز  *  رفت اندر دل او خاری تیز
سینه را داد بر آن خار فشار *  خون دل کرد بر آن شاخه نثار
برگ  گل سرخ شد از خون دلش  *  مهر بود آری در آب و گلش
شد سحر بلبل بی برگ و نوا  *  دگر از درد نمی کرد صدا
جان به لب سینه دل چاک زده  *  بال و پر برخش و خاشاک زده
گل به کف در گل و خون غلط زنان  *  سوی ماوای جوان گشت روان
عاشق زار در اندیشه یار  *  بود تا صبح همان جا بیدار
بلبل افتاد به پایش جان داد  *  گل بدان سوخته ی حیران داد
هر که می دید گمانش گل بود  *  پاره های جگر بلبل بود
سوخت بسیار دلش از غم او  *  ساعتی داشت به جان ماتم او
بویه اش داد و وداعی به نگاه  *  کرد و بر داشت گل افتاده به راه
دلش آشفته بُد از بیم و امید  *  رفت تا بر در دلدار رسید
بنمودش چو گل خوشبو را  *  دخترک کرد ور انداز اورا
قد و بالای جوان را نگریست  *  گفت افسوس پُزت عالی نسیت
گر چه دم میزنی از مهر و وفا  *  جامه ات نیست ولی در خور ما
پشت پا بر دل آن غم زده  *  خنده بر عاشق ماتم زده زد
طعنه ها بود به هر لبخندش  *  کرد پر پر گل و دور افکندش
وای از عاشقی و بخت سیاه *  آه از دست پر پرویان ،آه  !

سه شنبه 86/2/11 ساعت 8:51 صبح

لیست کل یادداشت های این وبلاگ
دوستم داشته باش
[عناوین آرشیوشده]
فهرست
88343 :کل بازدیدها
131 :بازدید امروز
10 :بازدید دیروز
پیوندهای روزانه
درباره خودم
...کاش عاشق می شدم اما
پرنیاجان
من پرنیا20سالمه و خواهر پرهام هستم و خیلی دوستش دارم به خاطر اون کارش را ادامه می دم تا ببینیم خدا چی می حواد به هر حال نظر یادتون نره ممنونم
حضور و غیاب
لوگوی خودم
...کاش عاشق می شدم اما
لوگوی دوستان
لینک دوستان
شب عشق
بتو می مانم ولی تنها
عشق داغ
اشتراک
 
آرشیو
زمستان 1386
پاییز 1386
تابستان 1386
بهار 1386
طراح قالب