نویسنده :
پرنیاجان
|
|
در گلستان هنگام خزان * رهگذر بود یکی تازه جوان صورتش زیبا قامت موزون * چهره اش غم زده از سوز درون دیدگان دوخته بر جنگل وکوه * دلش افسرده ز فرط اندوه با چمن درد ودل آغاز نمود * این چنین لب به سخن باز نمود گفت آن دلبر بی مهر و وفا * دوش می گفت به جمع رفقا در فلان جشن به دامان چمن * هر که خواهد که برقصد با من از برایم شد گر از سنگ دل * کند آماده گلی سرخ و قشنگ چه کنم من؟ در این دشت و دمن * گلی سرخ نبود وای به من در همان جا به یر شاخه بید * بلبلی حرف جوانی را بشنید دید بیچاره گرفتار غم است * سخت افسرده زرنج واسم است گفت باید دل او شاد کنم * روحش از بند غم آزاد کنم رفت تا بادیه ها پیماید * گل سرخی به کف آرد شاید جستجو کرد فراوان و چه سرد * که گل سرخ در آن فصل نبود هیچ گل در همه گلزار ندید * جز یکی گلبن گلبرگ سپید گفت ای مونس جان یار قشنگ* گل سرخی ز تو خواهم خون رنگ هر چه بایت کنم تسلیمت * بهترین نغمه کنم تقدیمت گفت ای راحت دل ای بلبل * آنچنانی که تو می خواهی گل قیمتش سخت گران خواهد بود * راستش قیمت جان خواهد بود بلبلک کامده بود آن همه راه * بود از محنت عاشق آگاه گفت برخیز که جان خواهم داد * شرف عشق نشان خواهم داد گفت گل سینه به خارم بفشار * تا شود در دل پر خون تو خار از دلت خون چو بر این برگ چکید * گل سرخی شود این برگ سپید سرخ مانند شقایق گردد * لاله گون چون دل شقایق گردد تا سحر نیز در این شام دراز * نغمه ای ساز کن از آن آواز شب هوا خوش همه جا مهتاب است * این چنین آب و هوا نایاب است بلبلک سینه خود کرد سپر * رفت سر مست در آغوش خطر خار آن گل همه تیز و خون ریز * رفت اندر دل او خاری تیز سینه را داد بر آن خار فشار * خون دل کرد بر آن شاخه نثار برگ گل سرخ شد از خون دلش * مهر بود آری در آب و گلش شد سحر بلبل بی برگ و نوا * دگر از درد نمی کرد صدا جان به لب سینه دل چاک زده * بال و پر برخش و خاشاک زده گل به کف در گل و خون غلط زنان * سوی ماوای جوان گشت روان عاشق زار در اندیشه یار * بود تا صبح همان جا بیدار بلبل افتاد به پایش جان داد * گل بدان سوخته ی حیران داد هر که می دید گمانش گل بود * پاره های جگر بلبل بود سوخت بسیار دلش از غم او * ساعتی داشت به جان ماتم او بویه اش داد و وداعی به نگاه * کرد و بر داشت گل افتاده به راه دلش آشفته بُد از بیم و امید * رفت تا بر در دلدار رسید بنمودش چو گل خوشبو را * دخترک کرد ور انداز اورا قد و بالای جوان را نگریست * گفت افسوس پُزت عالی نسیت گر چه دم میزنی از مهر و وفا * جامه ات نیست ولی در خور ما پشت پا بر دل آن غم زده * خنده بر عاشق ماتم زده زد طعنه ها بود به هر لبخندش * کرد پر پر گل و دور افکندش وای از عاشقی و بخت سیاه * آه از دست پر پرویان ،آه !
|
|
سه شنبه 86/2/11 ساعت 8:51 صبح
|
|
|
|