راه برگشتی نیست ؛ سپری گشت زمان
و بهار عمرم به دمی یا نفسی گشت خزان
بی سبب نیست که گویند سفر در پیش است
که به هر ثانیه مرگ در نظر درویش است
و شگفتا از ما که به خاکی و گلی دل بستیم
از سر نادانی ست که به شادابی خود سرمستیم
چه فراوان داریم خفتگان در بر خاک
و چه رو گردانیم از سفر در افلاک
میهراسیم که آخر نکند سر برسد نوبت ما
غافل از آنکه اجل می نرود از بر ما
گذرد این دنیا و به آن کس خندد
که ز طماعی خویش بر فنا دل بندد