نویسنده :
پرنیاجان
|
|
من به درماندگی صخره و سنگ , من به آوارگی ابر و نسیم , من به سرگشتگی آهوی دشت ؛ من به تنهائی خود میمانم , من در این شب که بلند است به اندازه حسرت زدگی , گیسوان تو بیادم می آید . تو تماشا کن که بهاری دیگر پاورچین پاورچین از دل تاریکی می گذرد و تو در خوابی و پرستوها خوابند و تو می اندیشی به بهاری دیگر و به یاری دیگر . حیف اما من و تو دور از هم میپوسیم . غمم از وحشت پوسیدن نیست غمم از زیستن بی تو در این لحظه پر مهر دلهره است . دیگر از من با خاک شدن راهی نیست .
|
|
سه شنبه 86/2/25 ساعت 11:36 صبح
|
|
|
|