من به درماندگی صخره و سنگ ,
من به آوارگی ابر و نسیم ,
من به سرگشتگی آهوی دشت ؛
من به تنهائی خود میمانم ,
من در این شب که بلند است به اندازه حسرت زدگی ,
گیسوان تو بیادم می آید .
تو تماشا کن که بهاری دیگر پاورچین پاورچین از دل تاریکی می گذرد و تو در خوابی و پرستوها خوابند و تو می اندیشی به بهاری دیگر و به یاری دیگر .
حیف اما من و تو دور از هم میپوسیم . غمم از وحشت پوسیدن نیست غمم از زیستن بی تو در این لحظه پر مهر دلهره است .
دیگر از من با خاک شدن راهی نیست .