سفارش تبلیغ
صبا ویژن

عمل پالایش نیابد، تا آن گاه که دانش درست شود [امام علی علیه السلام]

...کاش عاشق می شدم اما
نویسنده :  پرنیاجان

دختر ها: تو برام مثل داداشی = یعنی جلو تر نیا - من تو رو اندازه داداشم دوست دارم=چون حالم از داداشم به هم می خوره - از دست من ناراحتی=هستی که باش به من چه - من حالم بده = یعنی باید ببریم کافی شاپ و کلی چیز برام بخری - من فقط با تو حرف می زنم = با بقیه می خندم - من همیشه پیشت می مونم = مخصوصا وقتی که کمیته بیاد

 

 

به زنه میگن: چی شد این دفعه فقط 1 ساعت با تلفن حرف زدی تو که هیچ وقت کمتر از 3 ساعت صحبت نمیکردی؟ زنه میگه: آخه اشتباه گرفته بودم

 

 

خیاروهلو و سیب جلوی شماست. بین این 3 میوه کدام را انتخاب می کنید؟ (تمرکز کنید و جواب را در ذهن خود نگه دارید. حال ویژگیهای شخصیّت خود را مطابق جوابتان در بایین صفحه بیابید.) . . . جواب: اگر هلو را انتخاب کردید مشخص می شود شما فردی هستید که هلو دوست دارد! اگر سیب را انتخاب کردید مشخص می شود شما فردی هستید که سیب دوست دارد! اگر خیار را انتخاب کردید مشخص می شود شما فردی هستید که خیار دوست دارد


پنج شنبه 86/2/20 ساعت 11:58 صبح
نویسنده :  پرنیاجان


ترسمکه اشک در غم ما پرده در شود/وین راز سر به مهر به عالم سمر شود/

گویند سنگ لعل شود در مقام صبر/اری شود ولیک به خون جگر شود/

خواهم شدن به میکده گریان و دادخاه/کز دست غم خلاص من انجا مگرشود/

از هر کرانه تیر دعا کرده ام روان/باشدکز ان میانه یکی کارگر شود/

ایجان حدیث ما بر دلدار بازگو/لیکن چنان مگو که صبا را خبر شود/

از کیمیای مهر تو زر گشت روی من/اری به یمن لطف شما خاک زر شود/

بس نکته غیر حسن بباید که تا کسی/مقبول طبع مردم صاحب نظرشود/

این سرکشی که کنگرهی کاخ وصل راست/سرها بر استانه ی اوخاک در شود/

حافظ چو نافه ی سر زلفش به دست توست/دم درکش


دوشنبه 86/2/17 ساعت 2:19 عصر
نویسنده :  پرنیاجان

می رسد روزی که بی من روزها را سر کنی می رسد روزی که مرگه عشق را باور کنی می رسد روزی که

 تنها در کنار عکس من نامه های کهنه ام را مو به مو از برکنی

گه میدونستی که چقدر تنهام برام اشک میریختی اما اگه میدونستی که چقدر اشک میریزم هیچوقت تنهام

نمیذاشتی

همه ی مداد رنگی ها مشغول بودند...به جز مداد سفید...هیچ کسی به او کار نمی داد...همه می گفتند:{تو به هیچ دردی نمی خوری}...یک شب که مداد رنگی ها...توی سیاهی کاغذ گم شده بودند...مداد سفید تا صبح کار کرد...ماه کشید...مهتاب کشید...و آنقدر ستاره کشید که کوچک وکوچک و کوچک تر شد...صبح توی جعبه ی مداد رنگی...جای خالی او...با هیچ رنگی پر نشد

دیشب خواستم واسه دل خودم فال بگیرم وقتی فالنامه رو باز کردم چشمم به شعری افتاد که هیچ ربطی به دل من نداشت تازه فهمیدم که دلم مال خودم نیست


دوشنبه 86/2/17 ساعت 2:13 عصر
نویسنده :  پرنیاجان
باور نداشتم که گل آرزوی من
با دست نازنین تو بر خاک اوفتد
با این همه هنوز به جان می پرستمت
یا الله اگر که عشق چنین پاک اوفتد
می بینمت هنوز به دیدار واپسین
گریان درآمدی که : فریدون خدا نخواست
غافل که من به جز تو خایی نداشتم
اما دریغ و درد نگفتی چرا نخواست
بیچاره دل خطای تو در چشم او نکوست
گوید به من : هر آنچه که او کرد خوب کرد
فردای ما نیامد و خورشید آرزو
تنها سپیده ای زد و ‌آنگه غروب کرد
بر گور عشق خویش شباهننگ ماتمم
دانی چرا نوای عزا سر نمی کنم
تو صحبت محبت من باورت نبود
من ترک دوستی ز تو باور نمی کنم
پاداش آن صفای خدایی که در تو بود
این واپسین ترانه ترا یادگار باد
ماند به سینه ام غم تو یادگار تو
هرگز غمت مباد و خدا با تو یار باد
دیگر ز پا افتاده ام ای ساقی اجل
لب تشنه ام بریز به کامم شراب را
ای آخرین پناه من آغوش باز کن
تا ننگرم پس از رخ او آفتاب را



فریدون مشیری
دوشنبه 86/2/17 ساعت 9:31 صبح
نویسنده :  پرنیاجان

دل گفت شیدا گشته‌ام از چشم مستِ ماه او


گفتم که بربند این سخن راهی جداست راه او


دل گفت دالان می‌زنم گر کوه باشد پیش رو


گفتم که کوه آری ولی فولاد تفتان است او


دل گفت من آهنگرم در کوره‌ام آبش کنم


گفتم که زنجیرت کنم گر قصدسازی سوی او


دل گفت اوزانت کنم گر چشم را وامم دهی


گفتم که چشم زودتر، بنشت در اشعار او


دل گفت دستانت بده، تا برکشم بر گونه‌اش


گفتم که دستم نیز هم گمگشته در چشمان او


دل گفت پاهایت بده، تا گام بردارم تو را


گفتم کزان تو پیشتر پایم برفت در راه او


دل گفت پس گوشت بده، تا نغمه‌اش را بشنوی


گفتم که نیست اندرش جز نغمه‌ای از نای او


دل گفت لعلی داردش، لب را بده کامت دهم


گفتم که لب‌هایم شده، وقف ثنای نام او


دل گفت ای سودازده پر می‌کشم از سینه‌ات


گفتم خدا را پس مرو، منشین به روی بام او


خندید دل گفتا به من، کای مفلسِ بی‌قلب و تن


خود زودتر رفتی ز من، من هم روم دنبال او


گفتم که آی می‌روی،چون گوش و چشم و دست و لب


اما بدان که نیستت، جز داغی از هجران او

 


دوشنبه 86/2/17 ساعت 8:22 صبح
<   <<   6   7   8   9   10   >>   >

لیست کل یادداشت های این وبلاگ
دوستم داشته باش
[عناوین آرشیوشده]
فهرست
87272 :کل بازدیدها
4 :بازدید امروز
13 :بازدید دیروز
پیوندهای روزانه
درباره خودم
...کاش عاشق می شدم اما
پرنیاجان
من پرنیا20سالمه و خواهر پرهام هستم و خیلی دوستش دارم به خاطر اون کارش را ادامه می دم تا ببینیم خدا چی می حواد به هر حال نظر یادتون نره ممنونم
حضور و غیاب
لوگوی خودم
...کاش عاشق می شدم اما
لوگوی دوستان
لینک دوستان
شب عشق
بتو می مانم ولی تنها
عشق داغ
اشتراک
 
آرشیو
زمستان 1386
پاییز 1386
تابستان 1386
بهار 1386
طراح قالب